نامۀ سوم

ساخت وبلاگ
  • اشک نریز فرشتۀ من. یاد بالش خیس خودم می‌افتم. بعد، دلم می‌گیرد؛ اذیت می‌شوم. دلت می‌آید اذیت شوم. پس، اشک نریز. اشک‌هایت را ذخیره کن برای روز مبادا. فصل زمستان که شد با هم می‌نشینیم پای کرسی: تو یک طرف، من یک طرف. برای هم از دردهای‌مان می‌گوییم، از سرمایی که تا مغز استخوان را می‌سوزاند. خوب شد رنگ موهایت طلایی است. اما چه فرقی دارد تا بخواهیم برسیم پای کرسی، موهایت سفید می‌شود مثل موهای من: سیاه بود، جوگندمی شد، دارد سفید می‌شود. سفید اما بلند، آنقدر بلند که وقتی می‌چرخی، موهایت دور سرت بچرخد و به رقص درآورد باد را. و به رقص درآورد روح سرکش‌ام را. تاب بخورم با هر تابی که به موهایت می‌دهی. گیسوانت مثل آبشاری است که موج برمی‌دارد و نرگس چشم‌هایت پشت آن‌همه موج قایم می‌شود.
  • نگار من! شانه‌هایت را بالا بینداز. به اتفاق‌هایی که دارد می‌افتد بخند. انگار کن، دارم وراندازت می‌کنم. جلو چشم‌هایم دمغ نباش. تورو خدا تو دیگر دمغ نباش. از بس چهره‌های درهم و برهم دیده‌ام دلم پر است. دلم را خوش کرده‌ام که هرگاه تو بیایی غمی نخواهم داشت، نه آنکه همراه غم‌های تو باید گریست. راستی، می‌دانی چقدر دوستت دارم. می‌خواهی بدانی. چشم‌هایت را ببند. دستت را دراز کن. حالا، بدون آنکه چشم‌هایت را باز کنی بشمار و حدس بزن چه چیزی درون دستت گذاشته‌ام. هر وقت حس کردی در دست‌هایت چیست شمارش را قطع کن. همان شماره‌ای که سر آن شمارش قطع شد، رقمی است که بدان رقم دوستت دارم. مهربانوی من! کاش می‌دانستی چقدر دوستت دارم، تو را و بوسه‌های تو را.
ب - و - سه - خدا ...
ما را در سایت ب - و - سه - خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2shobkalayi3 بازدید : 173 تاريخ : شنبه 17 آذر 1397 ساعت: 9:11