نویسنده مسلم شوبکلائی در چهارشنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۶ |
شهید امامعلی صادقپور از شهدای روستای ماست. فرمانده بسیج محلهمان نقل میکند که خودش آمد کنار مزار شهید حسینعلی شوبکلائی را نشان داد و گفت: اینجا هم مزار من است. مادر پیری دارد که برای بیرون و داخل رفتن نیاز به کمک دارد. وقتی بنشانیاش تکان نمیخورد و جایی نمیرود، تا بیایی بلندش کنی. حتی قدرت ندارد درب اتاق را باز کند و جایی برود. یکسال پیش سفر زیارتی کربلا پیش آمد. از بچههای محل هم جمعیِ این کاروان بودند. پسرش منصور مصمم شد که مادرش را با کاروان زیارتی ببرد. همین کار را کرد. به کولش کشید و با کاروان برد و برگرداند.
پدرم مشهدی گلبرار شوبکلائی ـ که خودش پدر شهید است ـ نیز در آن کاروان بود. دیشب برایم نقل کرد:
در آن سفر با پرواز به بغداد رسیدیم و به کاظمین مشرف شدیم. ساعت دو،سه بعدازظهر به محل اقامت رسیدیم. این مادر شهید خسته بود خوابش برد. گفتیم بماند، برویم زیارت، شب هم او را به حرم میبریم. همه رفتیم و مادر شهید در اتاق تنها ماند و خوابید. شب، برعکس، ما خسته بودیم. نشد برویم. صبح هم که سریع اثاث جمع شد برای کربلا. رسیدیم کربلا. باز هم از خستگی خوابش برده بود. گفتیم میرویم برای زیارت و هم اینکه مسیر را خوب بشناسیم. شب میبریمش. اتاقش در طبقۀ سوم هتل بود. اتاق دو تا کارت داشت. یکی را گذاشتیم که برق اتاق روشن بماند و یکی را برداشتیم که در را باز کنیم. بعد از زیارت برگشتیم. اولین نفر من بودم که وارد هتل شدم. در طبقۀ همکف دیدم این مادر شهید روی صندلی نشسته است. دهانم باز مانده بود. گفتم: اینجا چکار میکنی؟ چه جور اومدی پایین؟ کی تو رو آورده؟ گفت: امامعلی. منو برده زیارت برگردونده. بقیه هم آمدند. مانده بودیم چه اتفاقی افتاده. از مدیر هتل پرسیدیم کدوم کارگرت رفته اتاق این خانم رو آورده پایین؟ گفت: «اولاً، کارگرها کلید ندارن. ثانیاً اجازه ندارن وارد اتاق کسی بشن.» مانده بودیم. از خودش میپرسیدیم، میگقت: «امامعلی آمده، منو برده مکه، مدینه، کاظمین، بعد هم حرمهای امام حسین و ابوالفضل، و برد به نجف زیارت داده برگردونده و گفت: اینجا بنشین. الانه که رفیقات بیان.» زنهای غریبه جمع شده بودند. ازش میپرسیدند و فیلم میگرفتند. بندگان خدا فکر میکردند منظورش امام علی (علیهالسلام) است. اما ما میدانستیم پسرش امامعلی را دارد میگوید. منصور گریهاش گرفته بود. میگفت: پس، زیارتمان قبول نشد. بیایید یک بار دیگر با مادر برویم.