دل مرد به پر کاه میماند در شبی طوفانی. به هر دمی تلوتلو میخورد در سراشیبی کوچه و گاه گرد خودش میگردد. نیرویی او را وامیدارد که بگریزد به کنجی، به سوراخی که آنجا برای ساعتی هم شده لم بدهد. اما مگر طوفان امان میدهد؟! دل مرد تنگ است برای لامپا، برای نانی که مادر با ذغال میپخت، برای دستهای ترکخوردهاش. گاه دخمۀ نموری کافی است برای چرت زدن، هرچند بوی نا بدهد. صد البته، بهتر از خانهای است که هردم مهمانش بشوی، چشمهای صاحبخانه میخندد. انگار آهویی را به دام انداخته است و ساعتی دیگر میخواهد او را از دم تیغ بگذراند. دیگر تا بخواهی بار و بندیلت را برداری و روانه شوی کبابات کردهاند. دل مرد به پر کاه میماند به دمیدنی جابجا میشود، حتی اگر لای برفها باشد. دستهایش ترک برمیدارد، لبهایش داغمه میبندد اما چنگالش به گوشهای گیر نمیکند که همانجا ماندگار شود. به سوراخی ـ به سنگلاخی هم دلش خوش است. دل مرد به پر کاه میماند. به سیگاری آتش میگیرد.
ب - و - سه - خدا ...
ما را در سایت ب - و - سه - خدا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 2shobkalayi3 بازدید : 235 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 10:23