یک تابلونویسنده مسلم شوبکلائی در چهارشنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۶ | باد وزید.موهایش تاب خورد؛شلاق شد بر لاشۀ «من».چشمهایش را به من دوخت،دو چاله پر از آب،دو میخ برآمده از جان.دو میخ در چشمهایم کوبانده شد.«من» فریاد برآورد،فریادی از درد،بارشی از جیغ در پسزمینۀ شب.نگاهْ مات شد،مات تو.گاه سر میجنباندیو گاه سر در توبره میکردی.نگاهت مرا میجنباندو با خودت میکشاند،اگر میخکوب نبودم.زبان در دهان خشکیده است،نان سنگکی در دل کویر.و باد میوزد؛موهایت تاب میخورد.Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب